نیلوفرنیلوفر، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره
علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

نیلوفروعلیرضاجون

تقدیم به نیلوفر1

  نظر یادتون نره هااااااااااااااااااااااا سلام دوستان. این مطلب که می زارم یک بازی اعداد هست امیدوارم که خوشتون بیاد. اگه دوست داشین می تو نین برین یک کا غذ و قلم رو بیارین. چند بار امتحان کنید سریع یاد خواهید گرفت. البته اونای هم که بلدن باید دیگه ببخشن. 1-وقتی با دوستتون نششتید بگید که یه شماره تو ذهنش در نظر بگیره و به شما نگه. به عنوان مثال((عدد 2)) 2-سپس بگین که با عدد 2 جمع کند به عنوان مثال((4=2+2)) 3-و بعد بگین که حاصل جمع رو در عدد 2 ضرب کند. ((8=2*4)) و دوباره بگین که حاصل رو در عدد 5 دوباره ضرب کند ((40=5*8)) و الان دی...
22 ارديبهشت 1391

نصیحت مادربه دختر

نصیحت مادربه دختر مادري گفت روزي اين سخن با دختري اي كه در كاشانه ام همچون فروزان اختري من تورا چون جان شيرين دوست دارم دخترم تو به نزد مادرت ارزنده تر از گوهري سالها اي نازنين چون باغبان پروردمت اي بسا شبها شدم از خواب و آسايش بري خواهم اكنون پند ها آويزه ي گوشت كنم پند مام خويش را ،جانا به خواري ننگري دخترم نيكي و پاكي را شعار خويش ساز نيكي و پاكي بود آيين هر پيغمبري از بد نيك آنچه ميكاري همان را بدروي اين سخنها را نپنداري عزيزم سرسري تا تواني قدر ساعات و دقايق را بدان كسب دانش كن كه نبود به ز دانش زيوري از هوس ها دور باش و از خدا غافل مباش زانكه...
20 اسفند 1390

قصه شنگول ومنگول وحبه انگور

قصه شنگول ومنگول وحبه انگور     یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود.   یه بزی بود سه تا بچه داشت یکی شنگول یکی منگول و یکی هم حبه انگور. روزی از روزها مامان بزه به بچه هاش گفت : من می رم برای شما علف بیارم مبادا شیطونی بکنین. اگه گرگه اومد در زد در براش باز نکنین.اگه گفت من مادر شمام بگین دستت رو از لای درز در تو بکن اگه دیدین دستش سیاه است در رو باز نکنین اما اگه قرمز بود می فهمین که مادرتون برگشته.     نگو که گرگه گوش وایساده بود همچین که بزه رفت دستش رو با حنا قرمز رنگ کرد و اومد در زد بچه ها پرسیدند"کیه؟"     گرگه گفت :در رو واز کنین واسه شما علف آوردم.(البته تو ...
6 اسفند 1390